من کنت مولا فهذا علی مولا
عید سعید غدیر خم بر تمامی مسلمانان جهان مبارک باد
2 روز پیش با دو تا از رفقای اهل دل رفتیم پابوس حضرت معصومه(س) و همچنین رفتیم زیارت که نمی شه گفت، محضر یار سفر کرده مون مهدی(عج). به من که خیلی صفا داد، ولی حیف که وقت کم بود. من که همه شما رو دعا کردم ولی بعضیا رو نمی دونم. به هر حال ما که گنه کاریم و کسی نیستیم که به این مقام برسیم که بخواهیم از خداوند شما رو مورد لطف خودش قرار بده ، ولی دیگه دعا کردیم که یه وقت نگید که سجادم........
اما این مطلبی که آماده کردم برای این سفر دو روز پیشمونه که رفته بودیم زیارت حضرت معصومه(س)
دل و جانم عاشقانه تو را می جویند، در کوچه باغ اندیشه ام غوغایی سخت برپا شده. دل و جانم را برداشته ام و هم چون عاشقی کوچک و بی قرار به سویت می شتابم.
بر کدامین لبخند می توان امید بست ؟؟ در این میان تو را یافتم و با تو خط قرمزی بر تمام دل ها کشیدم.من به سوی تو می آیم تا دستهایم را بر بال و پر خورشید وجودت بسایم، تا روحم را التیام بخشم. در جوار بارگاه منورت، دلم را با شمیم معصومیت تو غبار روبی نمایم. اکنون در صحن بارگاهت کبوتران عاشق وجودم را به پرواز در می آورم تا بر فراز گنبدت پرواز عشق کنند و دانه ی محبت برچینند. من کبوتران سلامم را همراه با خواندن زیارتنامه به سویت می فرستم. در کنار شما بودن و با عشق شما زیستن هیچ گاه سیرابم نمی کند. با دیدن سیل عظیم عاشقانت من چون نیز پری سبکبال به آن ها پیوستم ، به آنهایی که چشمانشان در هاله ای از اشک فرورفته است.آنانی که زمزمه ی << یا معصومه>>ی آن ها دل هایی چون سنگ را نرم می کند.کدامین قلم قادر به توصیف توست؟؟؟ تو در متن کلام هیچ کس نمی گنجی. با گام های آهسته باز می گردم در حالی که روحم آزادانه و خوشحال با کبوتران حرمت به پرواز در می آید و عاشقانه از تو می خواهد که دیگر بار لیاقت شرفیابی به حضورت را به او عنایت کنی.
ندبههاى دلتنگى
شکوه ظهور تو هنوز پرچم توفیق بر نیفراشته است و خورشید جمالت هنوز دیباى زرین خود را بر زمستان جان ما نگسترده است، اما مهتاب انتظار در شب هاى غیبت سوسو زنان چراغ دل هاى ماست.
نام تو حلاوت هر صبح جمعه است و حدیث تو ندبه آدینهها. دیگر از خشم روزگار به مادر نمىگریزم و در نامهربانی هاى دوران، پدر را فریاد نمىکشم؛ دیگر رنج خار مرا به رنگ گل نمىکشاند؛ دیگر باغ خیالم آبستن غنچههاى آرزو نیستند؛ دیگر هر کسى را محرم گریستن هاى کودکانهام نمىکنم.
حکایت حضور، براى من یادآور صبحى است که از خواب سیاهى برخاستم و بهانه پدر گرفتم. من همیشه سرماى غم را میان گرمى دست هاى پدرم گم مىکردم. کاشکى کلمات من بى صدا بودند؛ کاشکى نوشتن نمىدانستم و فقط با تو حرف مىزدم؛ کاشکى تیغ غیرت، عروس نام تو را از میان لشکر نامحرمان الفاظ باز مىگرفت و در سراپرده دل مىنشاند؛ کاشکى دلدادگان تو مرا هم با خود مىبردند؛ کاشکى من جز هجر و وصال، غم و شادى نداشتم!
مىگویند: چشم هایى هست که تو را مىبینند؛ دل هایى هست که تو را مىپرستند؛ پاهایى هست که با یاد تو دست افشاناند؛ دست هایى هست که بر مهر تو پاى مىفشارند.
مىگویند: تو از همه پدرها مهربان ترى، مىگویند هر اشکى از چشم یتیمى جدا مىشود بر دامان مهر تو مىریزد.
مىگویند ... مىگویند تو نیز گریانى!
اى باغ آرزوهاى من! مرا ببخش که آداب نجوا نمىدانم.
مرا ببخش که در پرده خیالم، رشته کلمات، سر رشته خود را از کف دادهاند و نه از این رشته سر مىتابند و نه سر رشته را مىیابند.
عمرى است که اشک هایم را در کوره حسرت ها انباشتهام و انتظار جمعهاى را مىکشم که جویبار ظهورت از پشت کوههاى غیبت سرازیر شود، تا آن کوره و آن حسرت ها را به آن دریا بریزم و سبکبار تن خستهام را در زلال آن بشویم.
اى همه آروزهایم!
من اگر مشتى گناه و شقاوتم، دلم را چه مىکنى؟
با چشم هایم که یک دریا گریسته است چه مىکنى؟
با سینهام که شرحه شرحه فراق است چه خواهى کرد؟
از ندبههاى من که در هر صبح غیبت، از آسمان دل تنگی هایم فرود آمدهاند، چگونه خواهى گذشت؟
مىدانم که تو نیز با گریه عقد برادرى بستهاى و حرمت آن را نیکو پاس مىدارى.
مىدانم که تو زبان ندبه را بیشتر از هر زبان دیگرى دوست مىدارى. مىدانم که تو جمعهها را خوب مىشناسى و هر عصر آدینه خود در گوشهاى اشک مىریزى.
اى همه دردهایم! از تو درمان نمىخواهم که درد، تنها سرمایه من در این آشفته بازار دنیاست.
تنها اجابتى که انتظار آن را مىکشم جماعت نالههاست؛ تنها آرزویى که منت پذیر آنم، خاموشى هر صدایى جز ندای « یا مهدى» است.
گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مِهر |
آن مِهر بر که افکنم، آن دل کجا برم؟ |
باز این اشک است که از جادههاى دل مىگذرد و در کویر نیاز ساکن مىشود . دوباره کبوترهاى محرم خیال، با خاک عرفات، تیمم مىکنند . نمىدانم! اما هر چه هست من زائر کوى حسینم . مىخواهم با زمزمههاى حسینى در صحراى عرفات، محرم درگاه خدا شوم، زیر باران عرفه ...
احسان دیرینه تو را قرنها و سالهاست مردمان شناختهاند . تو همانی که کاروان را براى نجات یوسف فرود آوردی تا از چاه به جاه رسانىاش و از بندگى به سلطنت . چشم سپید یعقوب را به دیدار یوسف روشن کردى! اى یاور ایوب که بلا و رنج و سختى را از او دور کردى! اى آن که دستان ابراهیم را از ذبح اسماعیل نگاه داشتى، تا وعدهات تحقق یابد! اى اجابت کننده دعاى زکریا! اى آفریننده یحیى! اى حامى یونس! که او را از شکم ماهی نجات دادی. تو را مىشناسم . اى آن که به امر خود، دریا را براى بنىاسرائیل شکافتى و فرعون و لشکرش را در گرداب قهر خویش غرق نمودی! تو را مىشناسم . این را نیز مىدانم که اگر بندهاى نافرمانى کند، عزلش نمىکنى . مگر نبودند ساحران که سالها غیر تو را پرستیدند و فرستادگان تو را تکذیب کردند، اما تو با آیه لطیف هدایت، از هر چه جهالت رهایشان کردى و به سمت نور رهنمایشان شدى، آى اى خدا اى بدیع بى همتا، اى پاینده بىمثال، اى عالمى که به هر کس به قدر گنجایشش، بخشیدى . من اکنون زیر باران عرفه، زمزمههاى حسین (علیه السلام) این بنده عاشق تو را زمزمه مىکنم . او که تو را با واژههاى آسمانى اشک مىخواند و با تمام بزرگیش چه خاشعانه با تو سخن مىگوید . این همان آغاز کربلایى شدن است ...
مهربانا! خطاهایم بزرگ شد و رسوایم نکردى . گناهانم را دیدى و پوشاندى .
اى لطیف! خرد بودم و ضعیف، روزىام دادى و نگاهم داشتى . بزرگ شدم! هنوز نمىتوانم نعمات تو را شماره کنم . اى که بىمنت عطا مىکنى؛ آن گونه که من در آیینه دلم لطف و احسان تو را مىبینم و تو در آیینه کردار من جرم و عصیان را . با این همه گنهکارى راهنمایم شدى به سوى ایمان . هر چند هنوز در شکر این همه احسان ناتوان بودم، بیمار شدم، خواندمت؛ درمان کردى . عریان بودم، پوشاندىام . گرسنه بودم، سیرم کردى . تشنه بودم، از تو سیراب شدم . ذلیل بودم، عزیزم کردى . غریب بودم، آشنایم نمودی . مسکین بودم، توانگرم ساختى . و خود کریمانه، احسان آغاز نمودى . پس به راستى که حمد و سپاس براى توست! اى خداى بىهمتا! لبهایم اکنون با طراوت دعا ترنم گرفتهاند . چشمانم در بارش توبه، امان از دست دادهاند . دل بىقرار عرفات حسین (علیه السلام) شده است! یا قدیم الاحسان ما را بیامرز و دعاهایمان را مستجاب گردان که جز تو کسی را نداریم و چشم امیدمان به درگاه تو که کریم و رحیم هستی؛ می باشد.