اشک در چشمان آسمان حلقه زده است . سالهاست زمین بغض خود را فرو مىخورد و درونش پر از آتش است . فقط تلنگرى دیگر باعث فوران این بغض فروخورده خواهد شد . فراتش از شرم به سرعت مىدود تا نگاهش به نگاه علقمه گره نخورد و هرآنچه در ساحل دیده فراموش کند . هنوز بوى دود از خاطره بیابان به مشام مىرسد . دل به بدرقه محرم مىآید!
ظهرها خورشید از بهت، خیره خیره به زمین مىنگرد . انگار بعد از این سالها هنوز روز واقعه را باور نکرده است . عصر که مىشود آنقدر تلخ نگاهش را از روى زمین بر مىدارد که اندوهش در هواى غروب منتشر مىشود . اینجا هر روزش روز واقعه است . اینجا هنوز گوش بیابان از نداى «هل من ناصر ینصرونى» زنگ مىزند و پشت زمین «انکر ظهرى» تیر مىکشد . در شیار ذهن هر نخل بر ساحل علقمه صداى فریاد «یا اخا ادرک اخا» حک شده است . این خاک هنوز بوى یاس مىدهد . گوش هنوز در حسرت شنیدن آخرین «لاحول ولا قوة الا بالله» وامانده است . به هرکجا بنگرى تکثیر «هیهات من الذله» را در ذرات وجود حس خواهى کرد .
صداى زنگ کاروان آفتاب به گوش مىرسد . هرسال خاطره یک کاروان به این صحرا قدم مىگذارد . محرم که مىشود کاروان غم به دل اهل زمین و آسمان کوچ مىکند .
محرم که مىشود ...