گوش به لبهای آسمان...


 و من هیچ نبودم، و آن هیچ هم نبودم، و همه چیز از «در لطف تو» می آمد، و این هیچ من
شد.

آنگونه که «لطف» تو می خواست. و چه روزگاری بر من رفت که «هیچ نبودم».

هیچ شیء قابل ذکری و تو چراغی برداشتی، که تمام کوچه ها را روشن می کرد، و تمام چاهها را !

و در من نهادی ! و من با همه هدایتهای تو، حرکت کردم ... و هر روز از تو فاصله گرفتم، هر چه من تر می شدم، 

تودورتر می شدی و تو، تو تر می شدی، اما هر چه از «من بودن» ، بیرون می آمدم، تو دیگر تو نبودی، و من 

چه دیر فهمیدم. و شاید برای این است که «کودکی من را همه دوست دارند» چرا که به تو نزدیکتر هستم و 

در تو، توتر بودم. تو، من و همه ما را، از دل دهر، با راه آشنا کردی که نه ! خود راه کردی و هر روز از تو فاصله را 

بیشتر کردیم. آنگاه مُهری بر دلهایمان به مِهر نهادی. « مُهر مِهر علی» و این روشن ترین چراغی بود که بر 

فراز چاهها  و تمام کوچه ها نهادی و این مُهر بر دلهای ما زدی از اول تا آخر و حتی این مُهر هدایت را تجسم 

بخشیدی به حضور نازنین علی و مِهر مُهرش بر هر دل نهادی چه من بداند و چه نداند و گفتنی با این مُهر 

آزادتان کردم بروید.

«اما شاکراً و اما کفورا»   

سوره مبارکه دهر

 منبع:سایت اطلاع رسانی رشد