گفتگو با یک نسل سومی ( به مناسیت ۲۶ بهار آزادی)


                                 حتماْ بخوانید و بعد نظر دهید

گفتم: که هستی و از کدام نسلی؟

گفت: جوانی از نسل آزاد !

گفتم: اسمت چیست ؟

گفت: تو شناسنامه حسین, اما مایکل صدام می کنند.

گفتم: چرا مایکل؟

گفت: دوست دارم, جدیده, امروزیه

گفتم: نام حسین را کی برات انتخاب کرده

گفت: مادر بزرگم, خیلی پیره.

گفتم: نام حسین تو را به یاد چه چیزی می اندازد؟

گفت: گریه و زاری و دو روز تعطیلی !

گفتم: حقیقت حسین همین است؟پس چرا سیاه پوشیدی !

گفت: دوستانم همه سیاه پوشیدن !

گفتم: چطور عزاداری می کنید ؟

گفت: من ارگ می زنم !

گفتم: از اسلام چی می دونی ؟

گفت: چیزایی مثل مسجد و روضه و گریه

گفتم: نشانه اسلامت چیست ؟

گفت: تو شناسنامه ام با خط زیبایی نوشتن.

گفتم: مذهب چی ؟

گفت: یعنی چی, مسلمونم دیگه !

گفتم: از فرهنگ چی می دونی؟

گفت: منظورت آثار باستانیه !

گفتم: و خیلی چیزای دیگه !

گفت: فرهنگ ما خیلی قدیمیه. ما چیزای جدیدی می خواهیم.

گفتم: چه چیزهای جدیده ؟

گفت: رمّان های عشقی, جاز و رپ ....

گفتم: جلال آل احمد کیست ؟

گفت: نمی دانم شاید یکی از میاد ین میوه فروشی در تهران.

گفتم: از فرهنگ غرب چی می دونی ؟

گفت: خیلی چیزها, آزادی روابط دختر و پسر و مد, لباس و مو

گفتم: دیگه چی ؟

گفت: فیلمهای جذاب, شوهای خارجی و محبت به حیوانات

گفتم: علم و تکنولوژی چی ؟

گفت: با پول میشه تکنولوژی را خرید اما عشق رو نه !

گفتم: از قبل از انقلاب چی می دونی ؟

گفت: می گن مردم تو رفاه کامل بودن !

گفتم: چه کسانی اینها رو می گن.

گفت: بابام, مامانم, دایی هام, همه... !

گفتم: دیگه چی می گن ؟

گفت: می گن مردم خیلی آزاد بودن !

گفتم: دیگه چی می گن ؟

گفت: از جنسهای آمریکایی, از خود آمریکایی ها و محبتهایشان!

گفتم: از کاپیتولاسیون, حق توحشها, مستشارهای نظامی چی ؟

گفت: برای خدمت کردن به ما اومده بودن !

گفتم: از فسادها , مشروب فروشیها ... چی ؟

گفت: فساد یعنی چی, مردم آزاد بودن !!

گفتم: از شکنجه ها, اعدامها, تبعیدها چی ؟

گفت: خیلی هاش دروغه, اگر هم بوده برای کسب قدرت بوده.

گفتم: از انقلاب چی می دونی ؟

گفت: منظورت میدون انقلابه, نوار و عکس جدید, از اونجا می گیرم.

گفتم: از جنگ, شهدا چی ؟

گفت: شلوغی, ویرانی, کشتار

گفتم: از رزمندگان چی می دونی؟

گفت: می گن جزوات کنکورش عالیه !

گفتم: حرفت تو زندگی چیه ؟

گفت: این دو روز دنیا را باید عشق کنیم, باید خوش بگذره.

گفتم: چه وقت به آدم خوش می گذره ؟

گفت: وقتی آدم آزاد باشه !

گفتم: آزادی یعنی چی ؟

گفت: یعنی اینکه من هر کاری که عشقم کشید انجام بدم !

گفتم: هر کاری حتی قتل و تجاوز ؟

گفت: البته کمتر پیش میاد ولی ممکنه !!

گفتم: چرا گفتی دو روز دنیا ؟

گفت: خب هر چی هست تو همین دو روزه دیگه.

گفتم: پس آخرت چی ؟

گفت: کی اومده از اونجا !

گفتم: نظرت در مورد ازدواج چیه؟

گفت: نیازی نیست خودم رو زندانی می کنم همه چیز فراهمه !!

گفتم: چرا زندانی ؟

گفت: خوب آدم محدود میشه, ولی بعد از چهل سالگی بد نیست !

گفتم: در مورد خانواده, پدر, مادر چی میگی ؟

گفت: فقط تا هیجده سالگی!

گفتم: بعد از اون چی ؟

گفت: رهایی.

گفتم: از هنر بگو.

گفت: فقط سینما آن هم نوع هالیودیش !

گفتم: از ورزش بگو!

گفت: فقط فوتبال اون هم بایرن مونیخ

گفتم: دیگه چی ؟

گفت: از تیپ باتیستوتا خوشم می یاد.

گفتم: بزرگترین آرزوت توی دنیا چیه ؟

گفت: هجرت !

گفتم: از کجا به کجا؟

گفت: از اینجا به اروپا یا آمریکا !

گفتم: هدفت ؟

گفت: عشق و حال

گفتم: تا کی ؟

گفت: تا ابد.

... و من چون عاشقی کوچک

من کنت مولا فهذا علی مولا

عید سعید غدیر خم بر تمامی مسلمانان جهان مبارک باد

             
عیدتون مبارک

2 روز پیش با دو تا از رفقای اهل دل رفتیم پابوس حضرت معصومه(س) و همچنین رفتیم زیارت که نمی شه  گفت، محضر یار سفر کرده مون مهدی(عج). به من که خیلی صفا داد، ولی حیف که وقت کم بود. من که همه شما رو دعا کردم ولی بعضیا رو نمی دونم. به هر حال ما که گنه کاریم و کسی نیستیم که به این مقام برسیم که بخواهیم از خداوند شما رو مورد لطف خودش قرار بده ، ولی دیگه دعا کردیم که یه وقت نگید که سجادم........

اما این مطلبی که آماده کردم برای این سفر دو روز پیشمونه که رفته بودیم زیارت حضرت معصومه(س)

دل و جانم عاشقانه تو را می جویند، در کوچه باغ اندیشه ام غوغایی سخت برپا شده. دل و جانم را برداشته ام و هم چون عاشقی کوچک و بی قرار به سویت می شتابم.

بر کدامین لبخند می توان امید بست ؟؟ در این میان تو را یافتم و با تو خط قرمزی بر تمام دل ها کشیدم.من به سوی تو می آیم تا دستهایم را بر بال و پر خورشید وجودت بسایم، تا روحم را التیام بخشم. در جوار بارگاه منورت، دلم را با شمیم معصومیت تو غبار روبی نمایم. اکنون در صحن بارگاهت کبوتران عاشق وجودم را به پرواز در می آورم تا بر فراز گنبدت پرواز عشق کنند و دانه ی محبت برچینند. من کبوتران سلامم را همراه با خواندن زیارتنامه به سویت می فرستم. در کنار شما بودن و با عشق شما زیستن هیچ گاه سیرابم نمی کند. با دیدن سیل عظیم عاشقانت من چون نیز پری سبکبال به آن ها پیوستم ، به آنهایی که چشمانشان در هاله ای از اشک فرورفته است.آنانی که زمزمه ی << یا معصومه>>ی آن ها دل هایی چون سنگ را نرم می کند.کدامین قلم قادر به توصیف توست؟؟؟ تو در متن کلام هیچ کس نمی گنجی. با گام های آهسته باز می گردم در حالی که روحم آزادانه و خوشحال با کبوتران حرمت به پرواز در می آید و عاشقانه از تو می خواهد که دیگر بار لیاقت شرفیابی به حضورت را به او عنایت کنی.


                                     التماس دعا

ندبه های دلتنگی

ندبه‏هاى دلتنگى

 

 

شکوه ظهور تو هنوز پرچم توفیق بر نیفراشته است و خورشید جمالت هنوز دیباى زرین خود را بر زمستان جان ما نگسترده است، اما مهتاب انتظار در شب هاى غیبت ‏سوسو زنان چراغ دل هاى ماست.

نام تو حلاوت هر صبح جمعه است و حدیث تو ندبه آدینه‏ها. دیگر از خشم روزگار به مادر نمى‏گریزم و در نامهربانی هاى دوران، پدر را فریاد نمى‏کشم؛ دیگر رنج ‏خار مرا به رنگ گل نمى‏کشاند؛ دیگر باغ خیالم آبستن غنچه‏هاى آرزو نیستند؛ دیگر هر کسى را محرم گریستن هاى کودکانه‏ام نمى‏کنم.

حکایت‏ حضور، براى من ‏یادآور صبحى است که از خواب سیاهى برخاستم و بهانه پدر گرفتم. من همیشه سرماى غم را میان گرمى دست هاى پدرم گم مى‏کردم. کاشکى کلمات من  بى ‏صدا بودند؛ کاشکى نوشتن نمى‏دانستم و فقط  با تو حرف مى‏زدم؛ کاشکى تیغ غیرت، عروس نام تو را از میان لشکر نامحرمان الفاظ  باز مى‏گرفت و در سراپرده  دل مى‏نشاند؛ کاشکى دلدادگان تو مرا هم با خود مى‏بردند؛ کاشکى من جز هجر و وصال، غم و شادى نداشتم!

مى‏گویند: چشم هایى هست که تو را مى‏بینند؛ دل هایى هست که تو را مى‏پرستند؛ پاهایى هست که با یاد تو دست افشان‏اند؛ دست هایى هست که بر مهر تو پاى مى‏فشارند.

مى‏گویند: تو از همه پدرها مهربان ‏ترى، مى‏گویند هر اشکى از چشم یتیمى جدا مى‏شود بر دامان مهر تو مى‏ریزد.

مى‏گویند ... مى‏گویند تو نیز گریانى!

اى باغ آرزوهاى من! مرا ببخش که آداب نجوا نمى‏دانم.

مرا ببخش که در پرده خیالم، رشته کلمات، سر رشته خود را از کف داده‏اند و نه از این رشته سر مى‏تابند و نه سر رشته را مى‏یابند.

عمرى است که اشک هایم را در کوره حسرت ها انباشته‏ام و انتظار جمعه‏اى را مى‏کشم که جویبار ظهورت از پشت‏ کوه‏هاى غیبت‏ سرازیر شود، تا آن کوره و آن حسرت ها را به آن دریا بریزم و سبکبار تن خسته‏ام را در زلال آن بشویم.

اى همه آروزهایم!

من اگر مشتى گناه و شقاوتم، دلم را چه مى‏کنى؟

با چشم هایم که یک دریا گریسته است چه مى‏کنى؟

با سینه‏ام که شرحه شرحه فراق است چه خواهى کرد؟

از ندبه‏هاى من که در هر صبح غیبت، از آسمان دل تنگی هایم فرود آمده‏اند، چگونه خواهى گذشت؟

مى‏دانم که تو نیز با گریه عقد برادرى بسته‏اى و حرمت آن را نیکو پاس مى‏دارى.

مى‏دانم که تو زبان ندبه را بیشتر از هر زبان دیگرى دوست مى‏دارى. مى‏دانم که تو جمعه‏ها را خوب مى‏شناسى و هر عصر آدینه خود در گوشه‏اى اشک مى‏ریزى.

اى همه دردهایم! از تو درمان نمى‏خواهم که درد، تنها سرمایه من در این آشفته‏ بازار دنیاست.

تنها اجابتى که انتظار آن را مى‏کشم جماعت ناله‏هاست؛ تنها آرزویى که منت‏ پذیر آنم، خاموشى هر صدایى جز ندای « یا مهدى‏» است.

گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مِهر

آن مِهر بر که افکنم، آن دل کجا برم؟